امیرکبیر فقط اسم یک خیابان نیست، مردهای که زنده شد، عقربهای کشتی بمبک، هستی و…
2.3.2. آثار
1.2.3.2. بند رختی که برای خودش دل داشت
خلاصهی داستان
این کتاب شامل داستانکهایی طرحواره با موضوعهای گوناگون است. به جز داستانکهایی که اخلاقی هستند و وجه طنز در آنها دیده نمیشود، مانند چهارشنبه سوری. برخی داستانکها مانند زیادهروی و قایمموشک با بیان سادهی فلسفی دربارهی یک موضوع، دربردارندهی طنزی تأملبرانگیز هستند. نویسنده در این داستانکها با اشاره به موضوعی مانند زیادهخواهی در خواستهها و عجول بودن در رسیدن به آرزوها در قالب طنز، مخاطب را به تامل و تفکر دربارهی آن برمیانگیزد. همچنین داستانکهایی که بیشتر شبیه به یک شوخی هستند، جنبهی لذتبخشی در آنها بارزتر است و هدف خاصی را دنبال نمیکنند، مانند خواستگاری که ماجرای خواستگاری یک لوبیا از نخود و ازدواج آن دو است.
با توجه به کوتاه بودن داستانها و عدم استفادهی نویسنده از تکنیکهای متنوع و متعدد، در هر تکنیک تنها به ذکر یک نمونه بسنده میشود.
تکنیکها
کنایه: داستانک عجب مد جدیدی با استفاده از طنزی گیرا و لحنی کنایهآمیز از پدیدهی مد و تبعیت بیچون و چرای افراد از آن، بدون در نظر گرفتن چگونگی شکلگیری این پدیده، انتقاد کرده است:
روزی جورابهای یک آدم عوضی که از دست این آدم بودند ناراضی، تصمیم گرفتند سر به سرش بگذارند. پس هر لنگه رفت واسه خودش جایی قایم شد. آقای عوضی ماند و یازده تا جوراب بیلنگه ، جورابهایی که هر کدام به یک شکل و یک رنگه. کی میتونه حدس بزنه بعدش چی شد؟ تقریباً درسته.
برای یک آدم عوضی فرقی نمیکنه جورابهاش جفت باشه یا لنگه به لنگه. او هر روز دو لنگه جوراب میپوشید که اصلاً شبیه هم نبودند. عوضی به این کار افتخار هم میکرد! توی شهری که هیچ کس از خودش اختیاری نداره همه نگاه کردند به آقای عوضی:« عجب مد جدیدی!» هفتهی بعد، جوراب لنگه به لنگه پیشکش، کفشهای لنگه به لنگه بود که تو پیادهروهای شهر وول میخوردند. عجب کاری کردند جورابهای ناراضی!( ص۳۰-۳۱)
نویسنده با اشاره به شهری که مردم آن اختیاری از خود ندارند به کنایه یک آدم عوضی را آفرینندهی یک مد جدید معرفی میکند. به این ترتیب با به سخره گرفتن این پدیده، بیهویتی و پوچبودن آنرا آشکار میکند.
طنز موقعیت: استفاده از بازیهای زبانی با واژهها یا افعال، در مواردی یک موقعیت طنزآمیز آفریده است. اینگونهی بیان موقعیت در داستانک کلهپوک بهخوبی دیده میشود. بازی با واژهها در گفتگوی بین دو شخصیت در ابتدا بار طنز چندانی ندارد، اما در پایان، همین بازی با واژهها به درگیری دو شخصیت و موقعیتی طنزآمیز میانجامد:
گفت:« دلم سرزمین میخواد.»
گفتم:« سرزمینی پر از جاده.»
گفت:« دلم جاده میخواد.»
گفتم:« جادهای پر از کامیون.»
گفت:« دلم کامیون میخواد.»
گفتم:« کامیونی پر از هندوانه.»
گفت:« دلم هندوانه میخواد.»
گفتم:« هندوانهای پر از تخمه.»
گفت:« دلم تخمه میخواد.»
گفتم:« تخمهای پر از مغز.»
گفت:« دلم مغز میخواد.»
گفتم:« مغز؟ مگه نداری؟ از اولش میدونستم کلهپوک هستی.»
عصبانی شد و دنبالم دوید.
جای شما خالی! چه کتکی بهم زد! کلهپوک بود دیگه!( ص۲۶-۲۷)
بزرگنمایی: نویسنده با استفاده از این تکنیک در داستانک وای که چه مصیبتی با اغراق دربارهی شیطنتهای کودکانه سخن گفته است. این بزرگنمایی هم در طرز بیان نویسنده در توصیف اتفاقهای گوناگون و هم در تعداد دفعات رخ دادن آنها بهچشم میخورد. پایان غافلگیرکنندهی داستان در راستای همین بزرگنمایی، اضطراب و آشفتگی شخصیت داستان در رفتن به مدرسه را بهخوبی نشان داده است:
از خواب ناز پریدم و نصف خوشیهام را توی خواب جا گذاشتم؛ چون که مدرسهام دیر شده بود.
«وای که چه مصیبتی!»
دفتر و کتابهایم را جمع کردم و همه را توی کیفم چپاندم. توی این هیر و ویر درز کیفم پاره شد.
«وای که چه مصیبتی!»
پیراهنم را موقع خوردن صبحانه پوشیدم؛ دکمهی وسطی پیراهنم کنده شده بود.
«وای که چه مصیبتی!»
کفشهایم را تند تند به پا کردم؛ بند کفشم وقت پاره شدنش بود.
«وای که چه مصیبتی!»
از خانه تا مدرسه رایکنفس دویدم؛ وسطهای زنگ ریاضی رسیدم.
« وای که چه مصیبتی!»
آموزگار گرامی برّو برّ نگاهم کرد؛ اولش خنده و بعدش مثل جادوگرها اخم کرد.
«وای که چه مصیبتی!»
با صدای خشمگین غرید:« حالا چه وقت اومدنه؟» بعد با خنده گفت:« زیپ شلوارت چرا بازه؟»
«وای که چه مصیبتی!»
دست کردم که زیپ شلوار را ببندم؛ تازه فهمیدم از بس هول بودم اصلاً شلوار نپوشیدم!
«وای که چه خجالتی!»(ص ۱۶-۱۷)
2.2.3.2. لبخندهای کشمشی یک خانوادهی خوشبخت
خلاصهی داستان
این کتاب شامل پنج داستان کوتاه مربوط به پنج خانواده است. به جز داستان آخر که یخچال آن را روایت میکند، دیگر داستانها از زبان یکی از فرزندان خانواده بازگو میشود. موضوع کلی کتاب، مسائل خانوادگی و ارتباط افراد خانواده با یکدیگر است. نویسنده با نگاهی موشکافانه، موضوعهای ساده و جزیی را در قالب طنز بیان کرده است. در داستان اول با عنوان کش فقط کش تنبان، به موضوع خرید با کارتهای اعتباری پرداخته شده است. داستان دوم با عنوان لبخندهای کشمشی یک خانواده
ی
خوشبخت، به موضوع همدلی افراد خانواده اشاره دارد. نیش و نوش ارتباط نادرست یک پدر و مادر را با فرزندشان مورد نقد قرار داده است. در روز جهانی زلزله درگیری پدر و مادر خانواده و مشاجره بین آنها که ناشی از یک سوءتفاهم است، از طرف راوی داستان، دختر خانواده، به چیزی شبیه زلزله تشبیه میشود. یخچالی که سرما خورده بود آخرین داستان این مجموعه است که به موضوع بازیافت وسایل قدیمی و کهنه مانند یخچال و تلویزیون و استفادهی دوباره از آنها اختصاص دارد.
تکنیکها
کنایه: این تکنیک بر فضای تمام داستانهای این مجموعه حاکم است. نویسنده با استفاده از موضوعهایی به ظاهر ساده و پیش پا افتاده، مشکلات موجود در روابط خانوادگی و در سطح وسیعتر، جامعه را به تصویر میکشد. در داستان لبخندهای کشمشی یک خانوادهی خوشبخت،
«نویسنده… از تقابل معنای اصطلاحی برخی از واژهها و عبارتهای طعنهآمیز با معنای حقیقی آنها و از همه مهمتر از معنای کنایی« کشمشی» استفاده میکند تا خوشبختی، لبخند، زندگی، داشتن حساب بانکی را به تمسخر و ریشخند بگیرد… در داستانهای دیگر این مجموعه، گوشههایی از زندگی روزمرهی طبقات کمدرآمد و کارمند و متوسط جامعهی شهری، با « گوشه و کنایه» و طنزی کلامی- که در بافت واژهها لانه کرده- روایت میشود» (پورعمرانی، ص42).
در سراسر داستان نیش و نوش، پدر و مادر، دختر خانواده را به دلیل حواسپرتیهایش، تحقیر و سرزنش میکنند که بیشتر همراه با گفتار و رفتار کنایهآمیز است:
– شعله، پس چی شد این چای! رفتی بکاری یا بریزی و بیاری؟
آستینم را حوله میکنم و میکشم به صورتم و هولهولکی سینی را برمیدارم و میآیم به اتاق نشیمن. مامان از لای موهای بر پیشانی ریختهاش خیلی سرد و یخزده نگاهم میکند و بعد خودکارش را میکشد روی ورقه و با احساس نمره میدهد. بابا هم رفته سراغ روزنامه. طبق معمول اول تیترها را دوره میکند،بعد میرود سراغ مطلبی، جدولی، خبری یا قیمت دلار و سکه و اینجور چیزها. هنوز خیلی داغ است، بابا را میگویم، با سماور چندان فرقی ندارد. چای را میگذارم روی میز، با سرفهای گلویم را صاف میکنم و میگویم:« بفرمایید، اینم چای!»
بابا چپچپ یک نگاه به من، یک نگاه به سینی، یک نگاه به مامان، یک نگاه به من، یک نگاه به سینی، یک نگاه به مامان و یک نگاه به من میاندازد و میگوید:« جون به جونت کنند دست و پا چلفتی هستی!»
ده تومانی را میخارانم:« مگه چی کار کردهام؟»
با نگاه اشاره میکند به سینی:« پس نمکش کو؟»
– نمک؟
– نمک همون قنده، تو هنوز نمیدونی که کنار چای که مزهی زهر مار میده باید قند گذاشت؟
مامان پوزخند میزند و سرش را تکان میدهد، نمک! قند! به دو میروم طرف آشپزخانه.( ص29)
طنز موقعیت: بیشترین استفاده از این تکنیک، در داستانهای اول و دوم کتاب است. بهگونهای که میتوان گفت موضوع آنها بر پایهی طنز موقعیت استوار است. در داستان کش فقط کش تنبان، تضاد واقعیتهای موجود با تفکرات پدر خانواده، به آفرینش موقعیتهای طنز انجامیده است. پدر، در عین حال که به عقبماندگی و جهان سومی جامعه اعتراض دارد، در نهایت خودش دست بهکاری میزند که پیش از این، آن را ناشی از بیفرهنگی قلمداد میکرد. هنگامیکه پسر همراه با پدرش به فروشگاه رفته و اجناس بسیاری خریداری کردهاند تا به وسیلهی کارت اعتباری پول آنها را پرداخت کنند، با صحنهای روبهرو میشوند که آنها را غافلگیر میکند:
کارگرهای سبزپوش تندتند قفسهها را پر میکردند. نگاهم چرخید طرف صندوق، یک مقوا با خط ناخوش دیدم. باورم نمیشد، چشم تنگ کردم که راحت بخوانمش. خشکم زد، درست مثل گوریل موزه حیات وحش.
– بابابا… بابابا… بابا!
– چته؟ حالت خوش نیست؟
– او… اونجا رو. مثل این که نوشته…
– کجا؟ اونجا نوشته… نوشته: به علت خرابی دستگاه از پذیرش کارت اعتباری معذوریم.
بابای بینوا هم خشکش زد. چشمهایش گرد و قلمبه شد.سبیلش را جوید و گفت:« یعنی چه؟ مگه میشه؟» و رفت طرف صندوقدار. صندوقدار هم همان حرف تابلو را زد. به اضافهی اینکه امروز کامپیوتر خراب شده و چون روز جمعه است کسی نیست که آن را تعمیر کند. و اینکه کارتهای اعتباری امروز هیچ اعتباری ندارند.
سر و صدای بابا فایدهای نداشت. پیش مدیر فروشگاه هم رفت. آن هم بیاثر و بیثمر بود. عصبانی برگشت، عین ماهیتابهی داغ و بیروغن شده بود. چرخها را از صف بیرون کشید و یواشیواش راه افتاد به طرف قفسهها. من هم همینطور. مثل آدمی که بخواهد به آدمی پدرمرده تسلیت بگوید، آرام گفتم:« عیبی نداره. دنیا محل گذره». نمیدانم چرا این جملههای بیربط را میگفتم.
بابا با صدای گرفتهای گفت:« این مملکت، مملکت بشو نیست».
هرجا کارش گره میخورد همین را میگفت. گفتم:« حالا هیچی پول نداری؟»
پوزخند زد، ایستاد، کیف پولش را نشانم داد. چند اسکناس پارهی صد تومانی داشت و یک عالمه بلیت اتوبوس واحد. بلیتهایی که ادارهشان داده بود.
گفتم:« حالا چیکار کنیم؟»
گفت:« چمچاره!»
و باز هم پوزخند نشست روی لبهاش. گفت:« دنبالم بیا».
دنبالش رفتم. چرخش را هل داد. من هم چرخم را هل دادم و رفتیم یک جای خلوت. تقریباً همان جایی که چرخ بیصاحب را دیده بودیم.
از فروشگاه که بیرون آمدیم با دستهای خالی و قیافههای پکر ایستادیم تو ایستگاه. بابا بسته کشی
را که نقدی و با پولهای ته کیفش خریده بود، گذاشت توی جیب بغل کتش. گفت:« خوب شد. همچی دست خالی دست خالی هم بیرون نیومدیم. بند تنبون هم یکی از ضروریات زندگیه. مگه نه؟»
چه میتوانستم بگویم، جز آره.
اتوبوسی که آمد شلوغ بود. به زور چپیدیم داخلش. در، بدجوری فشارم داد و بسته شد، از کنار چشم دیدمش که میخندد. حدس زدم که چه میخواهد بگوید. گفت:« خوب شد که معاملهمون نشد وگرنه با اون همه جنس چهطور…»
و باز خندید. خندیدم. هیچوقت از خالی بودن دستهایم این اندازه خوشحال نبودم. دستی به شانهام زد و گفت:« چطوری؟»
گفتم:« مثل پلو تو دوری».( ص13-15)
به این ترتیب، آنها با رها کردن چرخدستی در گوشهای از فروشگاه، همان کاری را میکنند که شخص دیگری پیش از آنها انجام داده است. در واقع پدر، با وجود اعتراض به وضع موجود در جامعه و عدم پیشرفت اجتماعی و فرهنگی مردم، خود در موقعیت مشابه، واکنشی مانند دیگران دارد. بیان این نکته که پدر هرجا کارش گره میخورد این جمله را میگفت: این مملکت مملکت بشو نیست، اشاره به افرادی دارد که هر مشکلی را بدون توجیه و منطق خاصی به اوضاع کلی کشور و جامعه نسبت میدهند؛ در حالی که خود درک درستی از آن ندارند و در شرایط مشابه، مانند دیگران عمل میکنند.
بزرگنمایی: این

