
13-امام رضا(ع) در جواب سؤالي در مورد عقل فرمودند: «العقل التجرّع للغصّة و مداهنة الاعداء و مداراة الأصدقاء [الناس) شيخ عباس قمي، سفينه البحار، ج 6، ص 327(؛ عقل عبارت است از شكيبايي در برابر گرفتاريها و سازگاري با دشمنان و دوستي و مهرورزي با مردم و دوستان». شناخت هيجانها به شناخت خود انسانها كمك ميكند و مديريت هيجانها به معناي «بهتر زندگي كردن در حال» است. كساني كه هوش هيجاني بالايي دارند، اميدوارتر و خوشبينتر هستند و از فرصتها نيز خوب بهره ميبرند. همدلي با ديگران، درك آنها، كمك كردن به رشد و پيشرفت آنان، همكاري و مشاركت با همنوعان، اعتماد كردن به خود، پذيرش مسئوليت، انعطافپذيري، نوآوري و ابتكار عمل، احترام به خود و ديگران، از جمله آثار و مؤلفههاي هوش هيجاني شمرده ميشوند)سيدمحسن فاطمي، همان، ص 50 و 51. (
پس با اندكي تأمل و نگاه به شاخصها و ويژگيهاي عقل در مييابيم كه همه آثار هوش هيجاني، به گونهاي از آثار و ويژگيهاي عقل ميباشند. تطبيق آثار هوش هيجاني بر آثار و ويژگيهاي عقل، مؤيد اين است كه هوش هيجاني بخشي جداناپذير از عقل ديني است. هوش هيجاني براي فرزندپروري، كار، خانواده، اجتماع، آموزش و ارتباطات، توصيههايي دارد كه عقل نيز داراي اين توصيههاست .
2-38 هوش هیجانی در محل كار :
يادگيري عاطفي از همان بدو تولد آغـاز مي شود و در سراسر دوران كودكي و حتي بزرگسالي ادامه مي يابد . همه داد و ستدهاي كوچك ميان والدين و بچه ها داراي بار عاطفي است و بچه ها از طريق تكرار همين پيام ها در طي سـالها ، هسته اصـلي نگـرش و ظرفـيت هاي عاطـفي خود را تـشكيل مي دهند .
سه يا چهار سال نخست زندگي ، دوره اي است كه مغز كودك به اندازه دو سوم اندازه نهايي اش رشد مي كند و روند تكاملي آن پيچيده تر از هر زمان ديگر است. در طي اين دوره انواع يادگيري ها – و در پيشاپيش آنها يادگيري عاطفي – خيلي ساده تر از دوره هاي بعدي زندگي انجام مي گيرد . در طي اين زمان فشارهاي روحي شديد مي توانند به مراكز يادگيري مغز آسيب بزنند . اگر چه اين آسيب ها تا حدود زيادي توسط تجارب بعدي زندگي ترميم مي شوند؛ اما، اثر اين يادگيري اوليه بسيار عميق است و سراسر زندگي فرد را تحت تاثير قرار مي دهد ( گلمن ، 1995 ، ترجمه بلوچ ، 1379 ) .
فرد بر اساس اين يادگيري ها تصميم گيري مي كند و موجب موفقيت و يا شكست خود مي شود . علاوه بر تاثيري كه سواد عاطفي در روابط اجتماعي و زندگي خصوصي فرد دارد، نقش بسيار عمده اي بر روي كار و شغل فرد نيز دارد . به عبارت ديگر شخص با برخورداري از هشياري عاطفي بالا، در كار و شغل خود موفق تر است. از طرف ديگر افراد با بهره عاطفي پايين، در كار خود بويژه در مديريت دچار مشكل مي شوند . اين افراد خشك و غير قابل انعطاف و سخت هستند . لذا در كار خود بارها شكست را تجربه مي كنند .
امروزه صنعت ، كارگاه و سازمانها از جمله زمينه هايي هستند كه هوش عاطفي در آنها مورد بررسي و تحقيق قرار گرفته است . آشكار شدن ارتباط هوش عاطفي و موفقيت شغلي و حرفه اي محققين را بر آن داشته است تا با بررسي دقيق اين قابليت در كاركنان ، مديران و كارمندان ارتباط آن را با ابعاد مختلف شغل و نتيجتا ً افزايش توان كاري و بهره وري بيابند .
چرا برخي از كارمندان و كاركنان قادرند سريعاً پيشرفت كنند ، زير دستان و افراد تابع را برانگيزانند و يا با تلاش اندكي وارد جمع هيات مديره شوند ، در سال هاي اخير چنين توانايي هايي با عنوان هوش عاطفي بر چسب خورده اند . هوش عاطفي براي يك كارگاه مولد و فعال ، ثمر بخش، ضروري و اساسي است ، و تلويحات مفيد و ارزشمند براي مشاغل حرفه اي و تخصصي در بر دارد . موفقيت تنها مبتني بر برتري عقلاني و مهارت تكنولوژيكي نيست . هوش عاطفي براي بهتر بودن در شغل و با تقبل نقش رهبري، حياتي و ضروري است . به عبارت ديگر، تحقيقات نشان داده اند كه مـهارت و تخـصص ها به تنـهايي عملكـرد درخـشاني را آشكار نمي سازند؛ بلكه، بيشتر سطوح بالاي هوش عاطفي است كه منجر به موفقيت مي شود. هر چه شغل پيچيده تر باشد هوش عاطفي از اهميت بيشتري برخوردادر خواهد بود. (اواِن ،اسمكيلا ، پاستوريا 2000 ) .
فقدان كفايت و قابليت عاطفي مي تواند افراد را از دستيابي به پتانسيل بالقوه شان منع كند . اما بعد مثبت اين قضيه آن است كه هوش عاطفي قابل يادگيري و از لحاظ ژنتيكي ثابت نيست .
تحقيقي كه در سال 1970 انجام گرفت، نشان داد كه اكثر مديران معتقدند كه (( اداره امور با مغز است نه با قلب )). آنها عنوان مي كردند كه ابراز همدلي و دلسوزي با عوامل كار، باعث بهم ريختن نظم كار مي شود . يكي از آنها معتقد بود كه درك احساسات كساني كه براي او كار مي كنند بيهوده است و نمي شود با مردم كنار آمد . بقيه بر اين باور بودند كه اگر از نظـر عاطفي سرد نباشند و فاصله خود را با كارمندان حـفظ نكـنند قادر به اتـخاذ (( تصميمات سخت )) كه لازمه كسب و كار است نخواهند بود ( همان منبع، ص 64 ).
بعضي از دلايل مربوط به اهميت مهارت هاي عاطفي بسيار واضح هستند . مثلاً پيامدهاي وضعيتي را در نظر بگيريد كه يكي از كاركنان نمي تواند از عصبانيت هاي ناگهاني خود جلوگيري نمايد، يا حساسيتي در قبال احساسات و افكار ديگران ندارد .
مثلا ً وقتـي كه فـردي از نظر عاطـفي آشفته است، نمـي تواند به خوبي تمـركز كند؛ يا به خوبي مسائل را به خاطر آورد . يا مطالب را بياموزد و تصمـيم بگيرد (كوپر، 1997 ، تاليـف و ترجمه عز
يزي ، 1377) .
دلايل ديگري كه هوش عاطفي را از نظر اهميت در صف مقدم مهارتهاي مربوط به كار و شغل قرار مي دهد ، در تغييرات فراگيري كه در محل كار انجام مي گيرد بازتاب مي يابد .
اين تغييرات عبارتند از : اعطاي حق انتقاد سازنده و مفيد ، ايجاد فضايي كه در آن تنوع و تفاوت نظر ارزش محسوب مي شود؛ نه منشا درگيري و تعارض و بالاخره ايجاد شبكه ارتباطي مفيد و موثر (همان منبع،ص 57 ).
مردم براي اينكه بتوانند تلاش هاي خود را در جهتي صحيح هدايت كنند به اطلاعات پايه اي خاص نياز دارند كه به آن بازخورد مي گويند – در تئوري سيستم ها (( بازخورد)) يعني: مبادله ي اطلاعات راجع به اين موضوع كه يك بخش از سيستم چگونه كار مي كند. با درك اين موضوع كه هر بخش بر همه بخش هاي ديگر سيستم تاثير مي گذارد و با انجام تغييراتي در آن مي توان به بهبود سيستم ياري رساند . در يك سيستم هر عضو به منزله بخشي از آن سيستم محسوب مي شود؛ و بنابراين بازخورد ، خون حيات بخش آن سيستم است – مبادله اطلاعاتي كه به افراد امكان مي دهد بفهمند كه آيا كارشان را درست انجام مي دهند ، آيا بايد كارشان را با تغييرات مختصري انجام دهند ، آيا بايد روش كار خود را بهبود بخشند يا به طور كلي بايد روش كار خود را عوض كنند ؟ بدون بازخورد وسعت ديد افراد بسيار محدود مي شود و نمي دانند رئيس يا همكارشان چه احساسي راجع به انها دارند و چه توقعي از آنها دارند و با گذشـت زمان مشكلات ميان آنها بيشتر و حـادتر مي شود ( گلمن ، 1995 ، ترجمه بلوچ ، 1379 ) .
از يك لحاظ ، انتقاد كردن يكي از مهم ترين و درعين حال يكي از سخت ترين وظايف مدير است. عده كثيري ازمديران ، هنر حياتي باز خورد را بسيار بد و ناقض فرا گرفته اند . آنها براي اين نقيصه ، بهاي سنگيني را مي پردازند . كارآيي ، رضايت و بهره وري افراد در جريان كار بستگي به اين دارد كه در مورد مشكلات آزار دهنده ي محيط كار چگونه با آنها صحبت شده باشد . در حقيقت ، نحوه ابراز و دريافت انتقادات سهم بسزايي در تعيين ميزان رضايت افراد از كارشان ، از كساني كه با آنها كار مي كنند و نيز از كساني كه بايد در برابر آنها پاسخگو باشند دارد . مدير با هوش عاطفي بالا، مي تواند با انتقاد ماهرانه مفيدترين پيام ها را براي كارمندان خود ارسال كند . انتقاد ماهرانه به عملي كه شـخص انجام داده توجه مي كند و در ميان كاستي هاي فرد به دنبال نشانه هايي از ضعف شخصيت وي نيست، انتقاد ماهرانه موجب تهييج و ترغيب افراد و ايجاد انگيزه در آنها براي بهتر انجام دادن كارها مي شود . وقتي كه افراد باور مي كنند كه شكست و ناكامي آنها ناشي از نقايصي غير قابل تغيير در وجود خودشان است اميد خود را از دست مي دهند و دست از تلاش بر مي دارند. آنچه كه منجر به خوشبيني در انسانها مي شود اين باور است كه شرايط باعث شكست ها و ناكامي ها مي شوند و مي توان با تغيير شرايط به موفقيت دست يافت
(seconds . org Goleman. html . steve . Hein www.6، به نقل از اشكان، 1378) .
يكي ديگر از مواردي كه اهميت هوش عاطفي در كار را نشان مي دهد؛ استفاده از اختلاف و تنوع نظرها و به عبارت ديگر تعارضات و فشارها براي پيش برد و موفقيت سازمان است . مديري كه هوشياري عاطفي بالايي دارد به راحتي و به سرعت منابع تعارض را شناسايي و از آن در جهت افزايش اثر بخشي سازمان استفاده مي كند.
حل موفقيت آميز تعارضات، منوط به در نظر گرفتن احساسات تمام افراد است . زماني يك راه حل مطلوب بدست مي آيد كه افراد با هم در تماس مستقيم باشـند؛ افراد در ارتبـاطات خود افكار و عواطف صادقانه اي داشته باشند؛ بين احساسات و نيازها رابطه متقابل وجود داشته باشد ، مهارت هاي اساسي هوش عاطفي نظير گوش دادن و تاييد را آموخته باشند؛ مشاركت اختياري باشد نه اجباري و نهايتا ً هدف ، وجود يك بازده صد در صد باشد ( همان منبع، ص 57 ) .
يك مدير كه مهارت هاي هشياري عاطفي را آموخته است، براي حل موثر تعارض سه گام اساسي را بر مي دارد:
نخستين گام ، او با تأييد احساسات ديگران و تاييد تمايل شديد براي حل تعارض به جستجو براي فهميدن علت عاطفي تعارض مي پردازد و بعد از درك و تشخيص صحيح نيازهاي اساسي عاطفي كه ارضاء نشده اند ، با افراد همدلي مي كند و با پرسيدن سؤالات مثبت مانند اينكه « چه چيز به شما كمك مي كند كه احساس بهتري داشته باشيد» به جستجوي راه حل هاي ممكن مي پردازد .
گام دوم ، مدير با احساسات و نيازهاي كاركنان خود شريك مي شود و به جستجوي مواردي براي تاييد آنچه درك كرده است مي پردازد .
نهايتا ً در گام سوم ، از كاركنان خود مي خواهد كه راه حل هاي بكر و ناگهاني خود را بدون ترس از ارزيابي و قضاوت ارائه دهند . در اينجا او احساسات هر كدام از افراد را در ارتباط با پيشنهادات در نظر مي گيرد و بالاخره راهي را انتخاب مي كند كه احساسات مثبت را به حداكثر برساند و احساسات منفي را كاهش دهد (همان منبع، ص 58 ).
در طي اين مراحل، مدير از تمركز بر روي رفتار و غفلت از احساساتي كه بعد از رفتار رخ مي دهند ، اجتناب مي كند و تلاش مي كند تا از حداقل توانايي افراد براي توليد و ارزيابي راه حل ها كمك بگيرد . با اين كار او موجب تعادل قدرت در سازمان مي شود و بازده سازمان را بدون آسيب زدن بر پيكره عاطفي افراد افزايش مي دهد .
2-39 حيطههاي كاربرد هوش هيجاني
تحقيقات روانشناساني، مثل گاردنر، سالوي، ماير، بارون، گلمن و … نشان ميدهد كه هوش هيجاني در حيطههاي زيادي كارآيي دارد. از جمله اين حيطهها ميتوان به حيطههاي روابط درونفردي (خودشناسي و خودشكوفاي
ي)، روابط برون فردي (روابط اجتماعي) ازدواج، خانه و روابط خانوادگي، تربيت فرزند، آموزش و يادگيري، سلامت فكر و شخصيت (بهداشت رواني و اختلالات رواني)، روانشناسي، پزشكي و سلامت جسماني، روانپزشكي، مشاوره و راهنمايي، كار و اشتغال، مديريت سازماني و صنعتي، پيشرفت اقتصادي، رهبري جامعه و … اشاره كرد. در ادامه به يادآوري و توضيح چند حيطه كلي پرداخته ميشود :
2-40 هوش هيجاني و ارتباطات
هوش هيجاني اساساً در ارتباطات، تجلي پيدا ميكند. اين ارتباطات از سويي، حوزه درونفردي و از سوي ديگر، قلمرو ميان فردي را در برميگيرند. بنابراين، ميتوان از دو دسته شايستگيهاي كلي در دو قلمرو شخصي و اجتماعي، سخن گفت. در قلمرو شخصي، هوش هيجاني به قابليتها، شايستگيها و توانمنديهايي ميپردازد كه ارتباط فرد را با خود تنظيم ميكند. در اين حوزهها با مؤلفههايي، چون آگاهي به خود، اعتماد به نفس، مديريت هيجانها و ابتكار عمل سر و كار داريم. شايستگيهاي اين بخش در ارتباط با يكديگر معنا پيدا ميكنند و تقويت كننده يكديگر به شمار ميآيند. براي مثال، آگاهي دقيق از خود، زمينهساز بستر مناسبي براي افزايش اعتماد به نفس است و مديريت هيجانها نقش برجستهاي در افزايش اعتماد به نفس ايفا ميكند. به هر ميزان كه هيجانها در عمل بهتر مديريت شوند و موفقيت در اين زمينه شكل عملي پيدا كند، باور فرد به خود افزايش مييابد. در قلمرو اجتماعي، هوش هيجاني به قابليتها، شايستگيها و توانمنديهايي ميپردازد كه ارتباط فرد را با ديگران تنظيم ميكنند. مؤلفههايي، چون همدلي، آگاهي سازماني، مديريت تضاد و تعارض، كار گروهي، نفوذ، پرورش ديگران و ارتباط با ديگران در اين حوزه قرار ميگيرند (سيدمحسن فاطمي، همان، ص 50 و 51 ) .
2-41 هوش هيجاني و خانواده
جان گاتمن و گروهش با زير نظر گرفتن تنها پنج دقيقه از صحبتهاي يك زوج و اينكه آنها چگونه مخالفتهاي خود را ابراز ميكنند، حدس ميزدند كه اين زوج در آينده، طلاق خواهند گرفت يا نه؟ دقت يافتههاي گاتمن و همكارانش 93 درصد بود. بعضي از اين زوجها تا چهارده سال زير نظر او و گروهش بودند و پيشبيني آنها درست درآمده بود. اين پژوهش نشان ميدهد كه تعداد مخالفتهاي يك زوج مهم نيست، بلكه تلاشي كه هر دوي آنها براي حل مشكل به صورت دوستانه به كار ميبرند و تعمير [و تغيير] وضعيت كه بر موفقيت رابطه آنها تأثير ميگذارد، مهم است. زماني گفته ميشود كه رابطه، از لحاظ هوش هيجاني، در سطح بالايي قرار دارد كه زن و شوهر انرژي خود را براي تعمير اختلافها [و اصلاح و تقويت شباهتها] صرف كنند. تعمير، يعني نشاندادن عشق و محبت زن و شوهر به يكديگر بدون توجه به تعارض و كشمكشي كه دارند. تعميرات، بيانگر اين واقعيت هستند كه از مهارتهاي هوش هيجاني در درون رابطه، استفاده ميشود. تعمير، يعني پشت سر گذاشتن خشم، خشونت و دشمني با همسر. اولين اميد به تعمير موفق، از خود آگاهي فرد ريشه ميگيرد (. تراويس برادبري و جين گريوز، هوش هيجاني(مهارتها و آزمون ها)، ترجمه مهدي گنجي، ص 100-98 ) . پژوهش انجام شده در دانشگاه اِموري نشان داد كه هوش هيجاني كودك، محصول نمايش مهارتهاي هوش هيجاني والدين است و نه تجربه شخصي آنها از استرس هيجاني. كودكان، مهارتهاي هوش هيجاني را از والدين خود ياد ميگيرند. اگر آنها الگو و مثال والدين خود را نداشته باشند، در حقيقت، بهترين منبع يادگيري را از دست خواهند داد. والديني كه هوش هيجاني را با كودكانشان تمرين ميكنند و به عمل در ميآورند، پسران و دختراني بزرگ ميكنند كه شادتر هستند، سازگاري اجتماعي بيشتري دارند، نمرههاي بهتري ميآورند و در بزرگسالي موفقيتهاي حرفهاي بيشتري كسب ميكنند. بچههايي كه مهارتهاي هوش هيجاني خود را افزايش ميدهند، ميزان مكتبگريزي، تنبلي، و رفتار بزهكارانه خود را كاهش ميدهند. كودك از هر جا كه شروع كند، افزايش هوش هيجاني او باعث خواهد شد تا روابطش با همكلاسيهايش بهبود يابد. اگر از نظر هوش هيجاني الگوي فرزندان باشيد، آنها مهارتهاي مورد نياز خود را براي كنار آمدن با ديگران رشد خواهند داد و موفقيت بيشتري را تجربه خواهند كرد؛ موفقيتي كه در بزرگسالي نيز نيز ادامه خواهد داشت (همان، ص 104-101 ) . در جوامع دموكراتيك، تربيت فرزنداني خوشبخت، مهمترين مسئوليت والدين به شمار ميرود. براي خوشبختي كودك، عاملي حياتيتر از پدر و مادري خوشبخت وجود ندارد و براي موفقيت جامعهاي دموكراتيك، عاملي حياتيتر از وجود شهرونداني خوشبخت نميتوان يافت. كودكان خوشبخت در آينده به شهرونداني خوب بدل ميشوند، چرا كه هرگز به رفتارهاي ضداجتماعي كه موجب تخريب جامعه ميشود، روي نخواهند آورد (هين استيو، همان، ص 135 و 136 ) .
2-42 هوش هيجاني و سلامت
هوش هيجاني رابطه بسيار نزديكي با سلامت رواني و سلامت جسماني دارد. به همين علت كه هوش هيجاني در حوزههايي، مثل روانشناسي، مشاوره و راهنمايي، پزشكي و روان پزشكي، سخت مورد علاقه، تحقيق و مطالعه قرار گرفته است. هر مشكلي، در طول حيات خود، زماني آماده حلشدن و از بين رفتن ميشود هيجانها وسيلهاي است كه با آن ميتوانيد براي حل مشكل اقدام كنيد. با درك هيجانهاي خود ميتوانيد ماهرانه از ميان مشكلات بگذريد و از مشكلات بعدي اجتناب كنيد. اگر عكس اين كار را انجام دهيد و احساسات خود را سركوب
كنيد، آنها خيلي سريع به احساس تنش، استرس و اضطراب تبديل خواهند شد. هيجانهايي كه ناديده گرفته ميشوند، مغز و بدن را فلج ميكنند. مهارتهاي هوش هيجاني، شما را قادر ميسازند تا جلوي وضعيتهاي دشوار را ـ پيش از اينكه غيرقابل كنترل شوند ـ بگيريد و با اين كار، مديريت استرس براي شما آسانتر شود. كساني كه قادر نيستند از مهارتهاي هوش هيجاني خود استفاده كنند، به احتمال زياد، براي مديريت روحيه و خلقِ خود از روشهاي ديگري كه كمتر اثر بخشي دارند [مثل داروها] بهره ميگيرند. احتمال دارد كه آنها دو برابر، بيشتر از ديگران مضطرب، افسرده يا معتاد شوند و حتي افكار خودكشي به سرشان بزند. هوش هيجاني تأثير بسيار زيادي بر شادي و رضايت مردم دارد. كساني كه هوش هيجاني خود را به كار ميگيرند با محيط اطراف خود سازگاري بيشتري دارند، اعتماد به نفس بالايي نشان ميدهند و از تواناييهاي خود آگاهند. رابطه مستقيم بين هوش هيجاني و زندگي خوب و سالم، نشان ميدهد كه توجه به هيجانها، آگاه بودن و آگاه ماندن از آنها و استفاده از آنها براي راهنمايي كردن رفتار، تا چه حد اهميت دارد. هرچه از مهارتهاي هوش هيجاني خود بيشتر استفاده كنيد، دستاوردهاي بيشتري از زندگي خواهيد داشت.( هوش هيجاني(مهارتها و آزمون ها)، برادبري و گريوز، ترجمه مهدي گنجي، ص 30 و 31) . نتايج پژوهش در سالهاي اخير، نشان داده است كه همبستگي بالايي بين هوش هيجاني و آمادگي براي مبتلا شدن به انواع بيماريها وجود دارد. استرس، اضطراب و افسردگي، دستگاه دفاعي بدن را تضعيف و متوقف ميكنند و باعث آسيبپذيري در مقابل همه بيماريها، از سرماخوردگي معمولي گرفته تا سرطان ميشوند. وقتي ذهن غرق در تنش، ناراحتي يا اضطراب است، به بدن پيام ميرساند كه از ميزان مصرف انرژي براي مقابله با بيماري بكاهد. اين كار باعث ميشود تا آسيبپذيري در مقابل انواع جدي يا جديد بيماري بيشتر شود. پژوهشهاي جديد پزشكي نشان ميدهد كه رابطه آشكاري بين اضطراب و انواع جدي بيماريها، مثل سرطان، وجود دارد. مهارتهاي هوش هيجاني بازگشت به سلامت را نيز سرعت ميبخشند. كساني كه بيمارند، ولي در طول مداوا روي مهارتهاي هوش هيجاني خود كار ميكنند و آنها را رشد ميدهند، از بسياري بيماريها، از جمله كشندهترين بيماريها زودتر رها ميشوند. اثر فيزيكي هوش هيجاني روي مغز و سيستمهاي مختلف بدن به قدري قوي است كه تحقيقات انجام شده در دانشكده پزشكي دانشگاه هاروارد، با عكسبرداري از مغز، عملاً ثابت كردهاند كه همراه با تغييرات هوش هيجاني، تغييرات فيزيكي در مغز شكل ميگيرد. مهارتهاي هوش هيجاني، توانايي مغز را براي مقابله با اضطراب هيجاني، تقويت ميكنند. اين كار باعث ميشود كه دستگاه دفاعي بدن ، قوي باقي بماند و مقاومت بيشتري در مقابل بيماري داشته باشد ( همان، ص 30 تا 33 ) .حال خوب و فكر خوب (عاطفه خوب ـ تفكر خوب) شايد بتوان مهمترين اثر هيجان و عاطفه را در تأثير آنها بر افكار و پاسخها دانست. وقتي احساس خوبي ميكنيم، جهان و اطرافيان را زيبا ميبينيم. وقتي افسرده و دلتنگ هستيم همه چيز تيره و تار به نظر ميرسد. هنگامي كه احساس خوبي داريم، دنيا را با عينك خوشبيني ميبينيم و برعكس. عملكرد عاطفي بر كاركرد عصبي ـ روانشناختي فرد نيز تأثير ميگذارد. وقتي خوش خلق هستيم، خاطرات خوب را به ياد ميآوريم، و وقتي افسرده هستيم خاطرات بد به طور خودكار به ذهن وارد ميشوند. هر چقدر هوش عاطفي فردي بالاتر باشد، به نقش و تأثير عواطف بر كنشها و رفتارهايش آگاهتر است و سعي ميكند بهترين عاطفه را متناسب با موقعيت، در خود ايجاد كند تا بهترين نوع تفكر و حل مسئله را انجام دهد. فردي كه هوش هيجاني بالايي دارد ميداند كه چگونه تأثير منفي هيجانات را بر تفكر خود اصلاح كند. شصت سال پيش، تحقيقات فردي به نام رازران نشان داد آدمهايي كه در معرض بوي بد قرار ميگيرند در مقايسه با كساني كه پس از صرف يك ناهار مجاني احساس خوب و حال خوشي دارند، اظهارنظرهاي منفي بيشتري درباره موضوعات غيرمرتبط ميكنند. هيجان و عاطفه نه تنها محتواي شناخت و رفتار (آن چه ما فكر ميكنيم و انجام ميدهيم) را تحت تأثير قرار ميدهند، بلكه فرايند شناخت (يعني چگونه انديشيدن) را نيز زير نفوذ خود قرار خواهند داد (هوش هيجاني، محسن فاطمي، ص 49 و 50 ) .
2-43 هوش هيجاني و آموزش
منظور از فرد آموزش ديده چيست؟ ديدگاه شايع در حوزه آموزش، آموزش ديدن را در خصوص كسب دانش و آگاهي، پذيرش مسئوليت، وجود همدلي و انعطاف تفسير ميكند، ضمن آنكه بعضي عنصر عدم خشونت را نيز در آن ملحوظ ميدارند. از اين نقطه نظر ميتوان گفت كه آموزش فراتررفتن از مهارتهاي هوش سنتي و ضميمهكردن مهارتهاي هيجاني و اجتماعي يا همان مهارتهاي هوش هيجاني است (سيدمحسن فاطمي، همان، ص 52 ) . يكي از اصول اوليه هوش هيجاني بر اين معنا دلالت دارد كه روابط حمايتي و توأم با مهر و همدلي، پايههاي آموزش پايدار و واقعي را تشكيل ميدهند. لحظهاي درنگ بر تجربههاي آموزشي شخصي خودمان ميتواند حقيقت بنيادين اين معنا را آشكار كند. همه ما تحت شرايط نامطلوب نيز يادگيري را تجربه كردهايم، اما مسلماً اذعان خواهيم كرد كه شرايط نامطلوب نميتوانند بهترين راه براي يادگيري پايا و ماندگار تلقي شوند. در دهههاي 1920 و 1930م اي. ال. ثورندايك مفهوم هوش هيجاني را به صورت «توانايي فهم ديگران و رفتار
مناسب در حوزه ميانفردي» كه يكي از ابعاد بهره هوشي (IQ) را تشكيل ميدهد، مطرح كرد. ديدگاه هوش اجتماعي ثورندايك در آن زمان، محبوبيت چنداني پيدا نكرد و تحقيقات زيادي به خود اختصاص نداد (همان، ص 53 ) .
جان ديويي ماهيت كلاسهاي درس را عميقاً مطالعه كرده و چنين نتيجه گرفت كه كلاس درس مكاني است كه در آن دانش آموزان بايد مفاهيم مربوط به دموكراسي، مهارتهاي لازم براي حفظ آن، ذهن فكور و خلاّق براي پيشبرد آن، و شرايط هيجاني و اجتماعي لازم را براي انتقال آن، ياد بگيرند. از نظر ديويي ميتوان رابطه ژرفي بين مواد آموزشي، چارچوب و حوزهاي كه در آن اين مواد يادگرفته ميشوند، و حوزههايي كه لازم است اين مواد در آنها به گونهاي كاربردي مورد استفاده قرار گيرند، برقرار كرد. مؤلفهها و مقدماتي هستند كه امروز از آنها در چارچوب هوش هيجاني ياد ميشود.از مجموع آنچه گفته شد مسلماً چنين استنباط ميشود كه رابطه بسيار نزديكي بين هوش هيجاني و آموزش وجود دارد. اين رابطه مهم، دو جنبه اساسي و عمده دارد:
1- آموزش مهارتهاي هيجاني و آشنا ساختن دانشآموزان و دانشجويان با هوش هيجاني و ابعاد گوناگون آن (تعليم مهارتهاي هيجاني ) .
2- توجه به مهارتهاي هيجاني و رعايت كردن آنها در تمام برنامههاي آموزشي (استفاده از مهارتهاي هيجاني). پس بايد در مدارس و دانشگاهها به اين دو بعد مهم و اساسي عنايت ويژهاي داشت؛ به اين معنا كه هم مهارتهاي هيجاني را به افراد ياد داد و هم در كنار آموزش آنها از مهارتهاي هيجاني استفاده كرد .
2-44 هوش هيجاني، موفقيت شغلي، مديريت و پيشرفت سازماني