
ن : دیدگاه ثرندایک
در دهه های 1920 و1930 روانشناس مشهور ثرندایک از هوش اجتماعی نام برد وآن را توانایی ادراک و فهم دیگران از انجام اعمال مناسب در روابط بین شخصی می داند و آن را یکی از جنبه های هوش هیجانی شخصی به حساب می آورد(به نقل از سیاروچی و همکاران،1384). به نظر ثرندایک هم بستگی هایی که اسپیرمن به عنوان عامل مشترک در هوش ذکر می کند، بسیار کم اهمیت است و نمی تواند دلیل قاطعی برای اثبات یک عامل کلی در هوش باشد. ثرندایک به طور کلی معتقد به هوش کلی در افراد نبود. به نظر او در هوش افراد هیچ نوع کلیتی وجود ندارد و فقط می توان تشابهی در رفتار و کردار مردم دید. بدین معنی که در هوش افراد عامل مشترکی وجود ندارد بلکه این عامل مشترک در کاری است که انجام می دهند .به نظر ثرندایک هوش عبارتست از مجموعه استعداد ها یا مهارتها.او همه این استعدادها را در سه دسته قرار می دهد که عبارتند از:هوش اجتماعی، هوش شیئ و هوش انتزاعی. رویکرد ثرندایک به هوش اجتماعی به عنوان یک عنصر مهم هوش در آن مورد توجه و اقبال روانشناسان واقع نگردید و پژوهش های تجربی و علمی بر روی آن صورت نگرفت و به فراموشی سپرده شد(شاملو،1370).
2-35 توجه معاصر به هوش عاطفي
امروزه دانشمندان معتقدند كه هر انسان داراي دو نوع شعور مي باشد؛ شعوري كه متكي بر عقل و انديشه (2 IQ) است و شعوري كه عمدتاّ متكي بر احساسات و عواطف ( 3 EQ ) است . همان گونه كه ماهيت انسان نه منطق صرف است و نه احساس و عاطفه صرف؛ بلكه، تركيبي از هر دوي اين. شعور عقلاني و منطقي شيوه درك مسائل از طريق تكيه بر آگاهي، انديشه و توانايي تعمق و بررسي و واكنش متقابل است. شعور عاطفي نوعي سيستم آگاهي دهنده قدرتمند است كه گهگاه به گونه اي غير منطقي عمل مي كند . اين دو شعور يا دوشيوه ي متفاوت و اساسي آگاهي، بر يكديگر تأثير متقابل داشته و حيات ذهني ما را مي سازند. در اكثر اوقات اين دو شعور به گونه اي شگفت آوري هماهنگ هستند و همان قدر كه احساسات در مقابل عقل جنبه اساسي دارد، عقل نيز در مواجهه با عواطف عامل بنيادي و مهم بشمار مي رود (گلمن، 1995،ترجمه بلوچ،1379). گفتن اين نكته ضروري است كه هم IQ و هم EQ اندازه اي از توانايي هستند نه خود توانايي. نظريه پردازان هوش عاطفي معتقدند كه IQ به ما مي گويد كه چه كاري مي توانيم انجام دهيم؛ در حاليكه، EQ به ما مي گويد چه كاري بايد انجام دهيم.
هوش عاطفي و هوش منطقي روي در روي هم نيستند. خيلي ها مقدار زيادي از هردو را دارند وخيلي ها بر عكس . دانشمندان به دنبال اين هستند كه بدانند اين دو پديده، چگونه يكديگر را تكميل مي كنند؛ اما، به هر حال اكنون دانشمندان معتقدند كه بهترين حالت هوش و استعداد، فقط مي تواند به اندازه 20 درصد در موفقيت فرد نقش داشته باشد و 80 درصد بقيه به عوامل ديگر مربوط مي شود. اين عوامل ديگر را دانشـمندان، هوش عاطفي مي دانند(به نقل از اشكان، 1382 ). خطر پذيري يا ريسك كه نقش مهمي در كاميابي شغلي و بازرگاني دارد از ويژگي هاي هوش عاطفي به شمار رود. هوش علمي (IQ)، شامل توانايي براي يادآوري تفكر منطقي و انتزاعي مي شود؛ در حاليكه، هوش عاطفي به ما مي گويد كه چگونه ازIQ در جهت موفقيت در زندگي استفاده كنيم.هوش عاطفي شامل توانايي درجهت خود آگـاهي عاطـفي و اجتماعي مي شود و مهارت هاي لازم در اين حوزه ها را اندازه گيري مي كند. هوش عاطفي شامل مهارت در شناخت احساسات خود و ديگران و مـهارت هاي كـافي براي ايـجـاد روابـط سـالـم با ديـگران وحــس مسئوليـت پـذيري در مقـابل وظــايـف مـي باشد(گلمن،1997) . هوش عاطفي توانست به اين سؤال پاسخ دهد كه چرا با هوش ترين افراد از نظر عقلاني در كار يا زندگي خصوصي موفق نيستند. طي چند سال اخير EQ همپايه IQ به عنوان اظهار سريع شعور عاطفي، بطور وسيعي مورد قبول واقع شده است.
EI يا هوش عاطفي برمبناي تئوري گسترش يافته ي هوش شناختي، شكل گرقته است وپنج عامل را مورد اندازه گيري قرار مي دهد ( گلمن، 1995 به نقل از اشكان ، 1387 ).
1- ويژگي هاي درون فردي ( آگاهي عاطفي از خويشتن ،جرأت آموزي ، مراقبت از خويشتن ، خودشكوفايي و عدم وابستگي ).
2- ويژگي هاي بين فردي ( همدردي ،ارتباط بين فردي . مسئوليت اجتماعي ، قدرت سازگاري و تطبيق)
3- ميزان سازگاري ( قدرت حل مسأله ، انعطاف پذيري ،واقع بيني ).
4- اندازه گيري ميزان تحمل استرس و توانايي كنترل تكانش ها.
5- ويژگي هاي كلي خلق (خوش بيني ،ميزان نشاط).
شعور عاطفي، ايجاب مي كند كه به احساسات خود و ديگران توجه كنيم ، آنها را ارزيابي نماييم و به طور مناسب به آنها پاسخ گوييم.
« عقل وهوش منطقي » به قدرت استدلال كمك مي كنند؛ اما، توانايي پيش بينيپيامد تصميم تنها از « هوش عاطفي» برمي آيد . از طرف ديگر بر خلاف (IQ) كه درسراسرزندگي يكـسان باقي مي ماند ، توانمندي ها و مهارت هاي اساسي هوش عاطفي اكتسابي و آموختني هستند(كوپر،1997، ترجمه عزيزي، 1377).
جك بلوك، روان شناس دانشگاه كاليفرنيا معتقداست كه افراد را بر حسب جنسيت ، IQ و EQ مي توان به چهار دسته تقسيم كرد:
مرداني با IQ بالا : اين مردان از روي توانايي هاي گسترده عقلاني شان مورد شناسايي قرار مي گيرند. چنين افرادي جاه طلب ، منتقد،.لجوج و داراي توانايي بالا در حل مسايل عقلاني مي باشند. اما، به دليل هوش عاطفي پاييـن، كمرو، فـروتن و نازك نارنجـي اند؛ از روابـط جنـسي خود رضايت ندارند و از نظر احساسي سرد و بي عاطفه اند.مرداني با EQ بالا: چنين مرداني در روابط اجتماعي خود متعادل ، شاد و سر
زنده اند. ظرفيت بالايي براي تعهد و سر سپردگي براي مردم با اهداف خود دارند، مسئوليت پذير، دلسوز و با ملاحظه اند و چنين افرادي با خود ، ديگران و اجتماع احساس راحتي مي كنند. زناني با IQ بالا: اين زنان از اعتماد به نفس خوبي برخوردارند و در بيان موضوعات عقلاني و انديشه هاي خود فصاحت كافي دارند و داراي علايق روشنفكرانه ي زيادي هستند. آنها درون گرا، مستعد نگراني ، فكر و خيال و احساس گناه هستند، در ابراز خشم خود تأمل مي كنند و معمولاً آن را غير مستقيم ابراز مي كنند .
زناني با EQ بالا : اين زنان دوسـت دارند احسـاساتشان را مســتقيماً بيان كنند، راجع به خـود مثبت فكر مي كنند و مانند مردان هم گروه خود، اجتماعي و گروه گرا هستند، شاد و آسوده خيال اند و به ندرت احساس نگراني و گناه مي كنند .
شكي نيست كه برخورداري از هوشبهر بالا به تنهايي براي حل مسأله ي پيچيده زندگي اجتماعي كافي نيست. به عقيده جك بلوك، فردي كه از نظر هوشبهر، بالا؛ اما، فاقد هوش عاطفي كافي باشد، تقريباّ كاريكاتوري از يك آدم خردمند است و در قلمروي ذهن چيره دست؛ ولي، در دنياي شخصي خويش ضعيف است (به نقل از حاج زاده،1380 )
2-36 اهميت و فايده هوش هيجاني
زندگيِ بدون شور و احساسات، به زمين باير سنگيني ميماند كه سرشار از بيحاصلي است و از غناي زندگي بريده و مجزا شده است. اما از نظر ارسطو آني كه مطلوب است، احساس مناسب است؛ يعني احساسي كه با موقعيت تناسب دارد. هرگاه احساسها به شدت فرو نشانده شوند، كسالت و فاصله ايجاد ميكنند، و هرگاه از كنترل خارج شوند؛ يعني شديد و دير پا باشند، مرضي ميشوند (اصلاح و تربیت ، ش 109 ،اسفند 1382 ، ص20 ، مهدی نوریان ، هوش هیجانی ) . شواهد بسياري ثابت ميكنند افرادي كه مهارت هيجاني دارند در هر حيطهاي از زندگي ممتازند؛ خواه در روابط عاطفي و صميمانه، خواه در فهم قواعد ناگفتهاي كه در خط مشي سازماني به پيشرفت ميانجامد، و چه در آموزش، تربيت فرزند و مسائل خانواده و چه در بخش سلامت روان و شخصيت (اصلاح و تربیت ، ش 109 ،اسفند 1382 ، ص9 ، مهدی نوریان ، هوش هیجانی ). هوش هيجاني به عنوان يك پديده مورد توجه، نه تنها جنبه تئوريك روانشناختي دارد، بلكه با ارتقاي آن در ميدان عمل ميتوان پاسخهاي مناسبي براي بسياري از مشكلات نهفته زندگي يافت. امروزه مقالههاي، كتابها و كارگاههاي آموزشي متعددي در باره با هوش هيجاني(EQ) تدوين و برگزار ميشود كه همگي تلاشي است بر نشان دادن راهكارهاي نو براي مقابله با مشكلات فردي و بين فردي جوامع پيچيده كنوني (www.E-Hoom.com/Magazine ) . اگر انسان از هوش هيجاني بالايي بهرهمند باشد، ميتواند با چالشهاي زندگي فردي و اجتماعي خود، بهتر سازگار شود و هيجانهاي خود را به گونهاي مؤثر مديريت كند و در نتيجه، زمينه افزايش سلامت جسم و روان خود را فراهم آورد . از مجموع مطالب بالا ميتوان نتيجه گرفت كه امروزه تأثير شگفتانگيز هوش هيجاني، بر حوزههايي، مثل سلامت جسماني و رواني افراد، سلامت و كمال شخصيت آنها ، سلامت و استحكام روابط درونفردي و برونفردي، تقويت يادگيري و تسهيل آموزش، توفيق و پيشرفت در شغل و مديريت سازماني، اداره بهتر خانواده و تربيت مؤثر فرزند، قابل ترديد نيست .
2-37 هوش هيجاني در اسلام
پيشتر اشاره شد كه هوش هيجاني در روانشناسي پديده جديدي نيست و صرفاً نوعي نوآوري در اصطلاحسازي است. حتي اگر بپذيريم كه موضوعي كاملاً تازه و نوآوري در پديده است، از ديدگاه اسلام چيز جديدي محسوب نميشود، زيرا اسلام در 1400 سال پيش، هم به هوش هيجاني، هم به مؤلفههاي آن و هم به كاربردها و فوايد آن به صورت مستوفي اشاره كرده است. بر اساس آنچه در رساله دكتري محقق )رحيم ميردريكوندي، مقايسه هوش، هوش هيجاني و عقل از ديدگاه روانشناسي و منابع اسلامي وساخت مقياس سنجش عقل ( تحليل و تبيين شده است، عقل و هوش هيجاني با هم مرتبط بوده و هوش هيجاني بخش جداناپذيري از عقل است، زيرا تمام ويژگيها و مؤلفههاي هوش هيجاني در احكام، آثار، كاربردها، ويژگيها و توصيههاي عقل، به ويژه در احكام فردي و اجتماعي عقل (ارتباط فرد با خود با 151 شاخص و ارتباط فرد با ديگران با 95 شاخص) به چشم ميخورد. در اين ويژگيها به خودآگاهي، خودمديريتي، خودكنترلي، قدرت بروز احساسات و عواطف، قدرت شناخت حالات و هيجانات خود و ديگران، و قدرت برقراري ارتباط سالم و سازنده با خود و ديگران اشاره شده است. براي نمونه به چند مورد اشاره ميشود:
1-يكي از شاخصها و آثار عقل اين است كه آدم عاقل همواره حد و مرز و اندازه خود را ميشناسد و بيخودي از آن تجاوز نميكند. حضرت علي(ع) ميفرمايد: «لاعقل لمن يتجاوز حدّه و قدره؛ آنكه از مرز و اندازه خويش بگذرد، خردمند نيست». و باز ميفرمايند: «ماعقل من عدا طوره؛ آنكه از اندازه خود بگذرد، خردمند نيست) محمد محمدي ريشهري، خردگرايي در قرآن و حديث، ص 230، ح 727؛ همان، ص 232، ح 728.( آن حضرت در روايتي ديگر ميفرمايند: «اعقل الناس من كان بعيبه بصيراً و عن عيب غيره ضريراً؛ عاقلترين مردم كسي است كه به عيب خود بينا و بصير باشد و به عيب ديگران كور و نابينا».
براساس اين چند روايت، انسان عاقل از خود و حالات خود شناخت و آگاهي دارد و همواره با مديريت خود بر خود، از حد خود تجاوز نميكند. همانطور كه گفته شد، شناخت خود و مديري
ت خود از مؤلفههاي اساسي هوش هيجاني هستند.
2-تسلط بر نفس در همه حال: علي(ع) در اين باره ميفرمايد: «العاقل من يملك نفسه اذا غضب و اذا رغب و اذا رهب؛ فرد خردمند كسي است كه نفس خويش را در خشم، رغبت و ترس در اختيار خود بگيرد ) همان، ص180، ح 503(
3-گذر نكردن از حدّ: علي(ع): «ليس علي العاقل اعتراض المقادير انّما عليه وضع الشئ في حقّه؛ بر خردمند روا نيست كه از حدود بگذرد، بلكه بر اوست تا هر چيز را در جاي خود نهد ) همان، ص 152، ح 378.(
اين روايات نيز بر تسلط بر خود، كنترل حالات خود و رعايت حد اعتدال، دلالت دارند كه از مؤلفههاي هوش هيجاني به حساب ميآيند.
4- حفظ شأن، حفظ زبان و شناخت اهل زمان: امام صادق(ع): «ينبغي للعاقل ان يكون مقبلاً علي شأنه حافظاً للسانه عارفاً بأهل زمانه؛ براي عاقل شايسته و سزاوار است كه قدر شأن خود را بداند و ملازم با آن باشد، زبانش را نگه دارد و از اهل زمان خود آگاه باشد ) هادي نجفي، موسوعه احاديث اهل بيت، ج 7، ص 223، ح 16(
اين روايت نيز به حفظ شأن خود، مديريت زبان و شناخت اطرافيان دلالت دارد كه همگي به گونهاي از مؤلفههاي هوش هيجاني به حساب ميآيند. به طور كلي، همه آيات و رواياتي كه در زير به آنها اشاره ميشود به گونهاي دربردارنده هوش هيجاني و مؤلفههاي آن هستند.
5-پيشوايي و هدايت افكار: امام علي(ع): «العقول ائمة الافكار و الافكار ائمة القلوب و القلوب ائمة الحواس و الحواس ائمة الاعضاء؛ عقلها پيشوايان انديشهاند، انديشهها پيشوايان دلها، و دلها پيشوايان حواس و حواس پيشوايان اعضاء) محمدباقر، مجلسي، بحارالانوار، ج 1، ص96، ح40(
6- عامل حسن عمل و عامل تعادل در رفتار: امام علي(ع): «من كَمُلَ عقله حَسُنَ عمله؛ كسي كه عقلش كامل باشد عملش نيكو است». و نيز فرمود: «من علامات العقل العمل بِسَّنِةِ العدل؛ عدالت و تعادل در رفتار از نشانههاي عقل است ) محمد محمدي ريشهري، خردگرايي در قرآن و حديث، ص 150، ح 366 و ح 368(
7-عامل قراردادن هر چيز بر سر جاي خود: علي(ع): «العاقل من وضع الاشياء مواضعها و الجاهل ضد ذلك؛ عاقل كسي است كه هر چيزي را در جاي خودش قرار ميدهد و جاهل به عكس عمل ميكند ) عبدالواحد، آمدي تميمي، غررالحکم و دررالکلم، ح(
8-آمر به انتخاب بهتر و وسيله استفاده و بهرهوري از عمر: علي(ع): «العقل يأمرك بالانفع…؛ عقل تو را به انتخاب برتر امر ميكند». و نيز فرمود: «العاقل من لايضيع له نَفْساً فيما لاينفعه و لايقتني مالايصحبه؛ خردمند كسي است كه لحظهاي از عمر خود را در كارهاي بيفايده صرف نكند و چيزهاي ناپايدار را ذخيره نسازد )محمد محمدي ريشهري، خردگرايي در قرآن و حديث، ص 154، ح 379 و 382.(
9-حسن تدبير (تدبير نيكو): رسول الله(ص): «لا عقل كالتدبير؛ هيچ عقلي مثل تدبير و دور انديشي نيست». علي(ع): «ادلّ شيء علي غزارة العقل حسن التدبير؛ بهترين دليل بر زيادتي عقل، مديريت و دورانديشي خوب است )همان، ح 392 و 393(
10-با كمي دقت و تأمل، اين واقعيت آشكار ميشود كه عقل علت و عامل اساسي برقراري ارتباط با مردم، خوش اخلاقي و رفق و مدارا كردن با آنان است. وقتي آدمي در كوران حوادث تلخ و دشوار قرار ميگيرد، بر اثر توصيههاي عقلي و انعطاف پذيري از غلظتها و خشونتها جلوگيري به عمل آمده به جاي درگيريها و صلابتها، آدمي نرم و ملايم شده با سازگاري و نرمش از كنار حوادث ميگذرد. خداوند در قرآن به پيامبرش ميفرمايد:
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ؛ (آل عمران: 159) پس به بركتي از جانب خداوند با آنها نرمخو شدي و اگر بد خلق و سخت دل بودي حتماً از دورت پراكنده ميشدند. پس از آنها درگذر و برايشان آمرزش طلب و در كارها با آنان مشورت نما و چون تصميم گرفتي بر خدا توكل كن كه بيترديد، خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.
همانا خلق نيكو و زيباي رسولخدا(ص) عامل اساسي پيروزي و موفقيت ايشان در انتشار و گسترش اسلام گرديد، چه اگر اندكي ايشان تند خو بود همه از اطراف او پراكنده ميشدند.
11-معاشرت و مهرباني با مردم: پيامبر اكرم(ص): «التودّد الي الناس نصف العقل؛ مهرورزي و دوستي با ديگران، خود نيمي از عقل را در بردارد) محمد محمدي ريشهري، خردگرايي در قرآن و حديث، ص 140، ح 309 . ( در زندگي با افرادي برخورد كردهايم كه در مدت عمرشان كمتر عصباني شدهاند. بديهي است كه اينگونه افراد از عقل سرشاري بهرهمند بوده با الهام گرفتن از عقل، با كوچك و بزرگ، و عاقل و احمق سازگاري پيشه ساخته، از بروز درگيريها جلوگيري به عمل ميآورند. مفاد برخي از روايات وارده، اين است كه هر كس از نظر ايماني قويتر باشد، خلق و خوياش نيز والاتر و انسانيتر خواهد بود. و پرواضح است كه هرگز نميتوان از ايمان والايي بهرهمند بود، مگر اينكه عقل و خرد والا و برومندي داشته باشيم. پس با يك واسطه به اين حقيقت ميرسيم كه عقل و خرد موجب پيدايش خلق و خوي نيكو ميباشد. ميتوان گفت كه انسانها از اين جهت به دو دسته
كلي تقسيم ميشوند: افرادي كه اساساً از خلق و خوي ملايم بهرهمند نبوده با كوچك و بزرگ، عالم و عامي به جنگ و جدال ميپردازند در حاليكه برخي از افراد با ملايمت و سازگاري رفتار مينمايند. ترديدي نداريم كه اين الفت و تأليف تنها در پرتو عقلِ توانا و خرد نيرومندي است كه اين عده از آن بهرهمندند.
12-حضرت علي(ع): «اعجز الناس من عجز من اكتساب الاخوان و اعجز منه من ضيع من ظفر به منهم؛ )نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، حکمت 12( كساني كه نميتوانند دوستان تازهاي را براي خود فراهم آورند به طور قطع عاجز هستند و از اين عده عاجزتر، افرادي هستند كه بر اثر ضعف عقلي، حتي اين توانايي را ندارند كه دوستان خود را حفظ نمايند و به مرور زمان همه دوستان خود را از دست ميدهند». بيترديد، اين ضعف و ناتواني، ضعف جسمي نيست، بلكه از نظر عقل و خرد است. پس به خوبي اين حقيقت، آشكار ميشود كه در پرتو عقل و قوت آن، اخلاق و انعطاف به وجود ميآيد، چنانكه ضعف عقلي نيز موجب بروز درگيريها و خشونتها ميشود.