
به آنهایی که زیردست هستند، تعمیم نمیشود. زیمل اظهار میدارد که، بریتانیا در سرتاسر تاریخاش با معیارهای بالایی از عدالت نسبت به افراد و سطوح بالایی از بیعدالتی نسبت به گروهها توصیف شده است. او همچنین، به بررسی شکلهای متفاوتی از سلطهی گروهی میپردازد. مثلا این که، آیا گروههای سلطهگر مخالف یکدیگرند یا نظم سلسله مراتبی دارند. پ: سرانجام، سلطه به وسیلهی اصل یا قانون وجود دارد. این نوع سلطه به تفصیل با سلطهی فردی و با موقعیتهای متفاوت، که در آنها یکی از این دو نوع ممکن است برای فرد زیردست مرجح باشد، مقایسه شده است و بهاین نتیجهی جالب رسیده است که در تحلیل نهایی این که کدام مرجح است، به تصمیمات غایی و احساسات غیرقابل بحث در باب ارزشهای جامعهشناختی بستگی دارد.» (کرایب،274:1382)
2-1-2- چهرهشناسی قدرت
در بررسی سیر مفهومی “قدرت” در ادبیات سیاسی و جامعه شناختی، سه چهره متمایز از قدرت قابل دست یابی است که به چهره اول، دوم و سوم قدرت مشهور هستند. چهره اول قدرت را چهرههای مبتنی بر نگرشی کثرتگرا، ناظر بر اعمال قدرت و متمرکز بر رفتار انضمامی و قابل مشاهده تعریف میکنند. به اعتقاد برخی، نظریه “رابرت دال” در باب قدرت را میتوان جزئی از چهره اول قدرت دانست. از دیدگاه رابرت دال، قدرت را تنها پس از بررسی دقیق مجموعهای از تصمیمات محسوس و انضمامی میتوان تحلیل کرد. وی با رویکردی رفتارگرایانه، قدرت را به معنای”کنترل بر رفتارها” تعریف میکند؛ به این معنا که “الف” بر “ب” تا جایی قدرت دارد که بتواند “ب ” را به کاری وا دارد که در غیر آن صورت انجام نمیداد. از سوی دیگر، در دیدگاه کثرت گرایانه از قدرت،”قدرت” و “نفوذ” به جای یکدیگر به کار گرفته شده اند که جای تامل دارد. “قدرت” عنوانی است که میتوان برای مفاهیم مرتبطی از قبیل اجبار، اقتدار، زور، اغوا و نفوذ به کار گرفت. مترادف دانستن “نفوذ” با “قدرت” به گونهای غفلت از سایر وجوه و ابعاد مرتبط با قدرت است که در نگرشهای دیگر قدرت جایگاه ویژهای دارند. از دیگر محورهای مورد نظر کثرت گرایان، یکی تاکید بر ستیز و کشمکش مستقیم، یعنی ستیز بالفعل و آشکار است و دیگری تاکید بر مسایل کلیدی جامعه. کثرتگرایان از تصمیماتی سخن میگویند که به مسایل و حوزههای موضوعی کلیدی مربوط است. پیش فرض عمده این است که چنین مسایلی مناقشه بردار بوده و متضمن ستیز بالفعل است. علاوه بر این، آنان فرض میکنند که منافع را نیز میتوان به مثابه اولویتهای خط مشی درک کرد (باقری،1386: 71-72). در این صورت، ستیز منافع نیز همان ستیز اولویتها خواهد بود. طبعا کثرت گرایان با هر گونه ادعایی مبنی بر اینکه منافع میتواند غیرآشکار و مشاهده نشدنی باشد یا مهمتر از همه، با این نظر که مردم ممکن است نسبت به منافع خود دچار اشتباه شوند یا ناآگاه باشند، مخالفت میورزند. در مجموع باید گفت، دیدگاه یک بعدی قدرت، متضمن تمرکز بر رفتار در موقعیت های تصمیمگیری نسبت به مسایلی است که پیرامون آن ستیزی قابل مشاهده وجود دارد؛ ستیزی که بیانگر اولویتهای متفاوت در خط مشی است و از طریق مشارکت سیاسی آشکار میشود (باقری: 1386، 72).
در چهره دوم قدرت، چهره اول به نقد کشیده میشود و آن را به حکم اینکه نگرشی محدود، تقلیل گرا و قاصر از ارائه محکی عینی از عرصههای سیاسی مهم و غیرمهم است، مردود اعلام میکنند. چراچ و براتز به عنوان نظریه پردازان عمده چهره دوم قدرت، در تلاشند تا تعریفی فراگیرتر و کامل تر از قدرت ارائه دهند. این دو نظریه پرداز در چهره اول قدرت با رابرت دال مشترک بوده، تاکید میکنند که قدر مسلم آن است قدرت زمانی اعمال میشود که “الف” در تصمیمگیری خود بتواند “ب” را تحت تاثیر خود قرار دهد. اما به نظر آنها، قدرت همچنین زمانی اعمال میشود که “الف” نیروی خود را صرف ایجاد یا تقویت ارزشهای سیاسی و اجتماعی و رفتارهای نهادینه شده کند و قلمرو سیاست را محدود به مسائل بیضرر برای خود نماید. به اعتقاد آنها، به میزانی که “الف” در انجام این کار موفق شود، “ب” از طرح هر مسئلهای که حل آن برای منافع و اولویت های “الف” زیان آور باشد، منع میشود (همان: 73-72).
چراچ و براتز از سوی دیگر، قدرت را مورد تمام اشکال کنترل موفقیت آمیز “الف” روی” ب” به کار می گیرند؛ به عبارت دیگر، تمام شکل هایی که تامین کننده موافقت “ب ” از سوی “الف” است و در واقع، کل انواع قدرت. ولی از سوی دیگر، تنها یکی از انواع چندگانه قدرت (عمدتا تامین و تضمین موافقت از طریق تهدید و به کار گیری ضمانت های اجرایی) را “قدرت” میخوانند (همان: 73).

اینجا فقط تکه های از پایان نامه به صورت رندم (تصادفی) درج می شود که هنگام انتقال از فایل ورد ممکن است باعث به هم ریختگی شود و یا عکس ها ، نمودار ها و جداول درج نشوندبرای دانلود متن کامل پایان نامه ، مقاله ، تحقیق ، پروژه ، پروپوزال ،سمینار مقطع کارشناسی ، ارشد و دکتری در موضوعات مختلف با فرمت ورد می توانید به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
رشته حقوق همه گرایش ها : عمومی ، جزا و جرم شناسی ، بین الملل،خصوصی…
در این سایت مجموعه بسیار بزرگی از مقالات و پایان نامه ها با منابع و ماخذ کامل درج شده که قسمتی از آنها به صورت رایگان و بقیه برای فروش و دانلود درج شده اند
گونهشناسی آنان از قدرت شامل اجبار، نفوذ، اقتدار، زور و قدرت نامرئی (مهارت) است. “اجبار” زمانی است که “الف” موافقت “ب” را با تهدید به محرومیت به دست آورد. “نفوذ” وقتی است که “الف” بدون هر گونه تهدید محروم سازی شدید، اعم از ضمنی یا آشکار، موجب تغییر جریان کنش”ب” میشود. در موقعیت های متضمن “اقتدار”، “ب” موافقت میکند؛ زیرا تشخیص میدهد که فرمان “الف” مطابق ارزش هایش، معقول و مشروع است و یا اینکه از طریق فرآیندی معقول و مشروع به دست آمدهاست. در مورد “زور”، “الف” به رغم عدم رضایت “ب” و با سلب انتخاب رضایت یا نارضایتی از او، به اهداف خود نایل میآید. “قدرت نامرئی” جنبهای از زور است؛ چون در اینجا رضایت در غیاب آگاهی موافقت کننده از منبع یا ماهیت دقیق تقاضا محقق میشود (همان: 74-73).
معتقدان به چهره دوم قدرت همانند پیروان چهره اول قدرت، بر ستیز بالفعل و قابل مشاهده اعم از آشکار و غیرآشکار، تاکید دارند. همان گونه که معتقدان چهره اول قدرت بیان میدارند، قدرت در تصمیمگیریها وقتی نمود پیدا میکند که ستیز وجود داشته باشد. معتقدان چهره دوم قدرت نیز همین فرض را برای موقعیتهای غیرتصمیمگیری صادق میدانند. در فقدان چنین ستیزی، هیچ راه دقیقی برای قضاوت در این باره که آیا فشار یک تصمیم در جهت خنثیسازی یا جلوگیری از توجه جدی به تقاضا برای تحول و دگرگونی است، وجود ندارد (همان: 74).
استیون لوکس، نظریه پرداز سه بعدی قدرت، معتقد است: چهره اول قدرت مبتنی بر آموزههای دو بعدی است و از دست یافتن به مسئله محوری و بنیادین قدرت، یعنی “منافع واقعی” ناتوان است. به اعتقاد لوکس، موانع واقعی صرفا از رهگذر آموزههای سه بعدی از قدرت قابل درک است. وی تاکید دارد که منطق اصلی نهفته در اعمال قدرت، تاکید بر این واقعیت است که قدرت یک مفهوم علی بوده و فراتر از سلسلهای منظم از رفتارها نمیتوان آن را درک کرد. به تعبیر دیگر، چهره اول قدرت یک مفهوم لیبرالی از منافع را پیش فرض خود قرار میدهد و منافع را معادل خواستهها و ترجیحاتی میداند که از راه مشارکت سیاسی تجلی مییابد. چهره دوم نیز مفهومی اصلاح طلبانه از منافع را پیش فرض خود قرار داده، منافع را نه تنها شامل تقاضاها و مرجحات، بلکه شامل مقولاتی همچون فصل بندی وضعیت طردشدگان و حذف شدگان در نظام های سیاسی نیز میداند. در این میان، سومین چهره قدرت بر بنیان مفهومی رادیکال از منافع استوار شده و از منظر این چهره از قدرت، منافع شامل تقاضاها، مرجحات و امور دیگری است که تحت شرایط ممتاز انتخابها، یعنی خودمختاری و استقلال انتخاب کننده شکل میگیرد (همان: 74-75).
دیدگاه سه بعدی قدرت از زاویه نظریهپرداز آن، یعنی استیون لوکس، دربرگیرنده نقد کاملی از دیدگاه رفتارگرایانه و بیش از حد روان شناسانه دو دیدگاه قبلی است و امکان بررسی راههای گوناگونی را فراهم میکند که توسط آن مسائل بالقوه یا از طریق عملکرد نیروهای اجتماعی و رفتارهای نهادی و یا از طریق تصمیمات افراد، خارج از سیاست نگه داشته میشود. در این دیدگاه، منظور از “رفتارها” رفتارهای ساختمند شده اجتماعی و الگویافته فرهنگی گروهها و نهادهاست یا رفتارهایی که در واقع، از طریق بی عملی افراد آشکار میشود. این امر میتواند در غیاب ستیز بالفعل و آشکاری که به طور موفقیت آمیز از آن جلوگیری میشود، اتفاق بیفتد. در اینجا با یک “ستیز پنهان” مواجهیم که در تضاد بین منافع کسانی که قدرت را اعمال میکنند و منافع بالفعل کسانی که کنار زده شدهاند، مستتر است. این افراد ممکن است منافع خود را اظهار نکنند و حتی نسبت به آن آگاه نباشند. لوکس معتقد است، تاکید بر ستیز بالفعل و آشکار در واقع، نادیده انگاشتن این نکته اساسی است که موثرترین و بی سروصداترین استفاده از قدرت، جلوگیری از ظهور چنین ستیزی است. به تعبیر لوکس، آیا این حد بالای قدرت و موذیانهترین نحوه اعمال آن نیست که با شکل دادن به درک، شناخت و ترجیحات مردم، در حد امکان، مانع نارضایتی مردم شدهایم، به گونهای که پذیرای نقش خود در نظم موجود شوند؛ حال یا بهاین دلیل که بدیلی برای آن نمیشناسند و نمیتوانند تصور کنند، یا بهاین دلیل که آن را به مثابه مقدرات الهی، مفید و ارزشمند میدانند؟ (همان: 76-75).
جامعهشناسان آمریکایی سه “الگو” از قدرت را که به نظر ناممکن میآید، پیشنهاد کردهاند:
الف) الگوی علیتی: برخی از این جامعهشناسان (سایمون) پیشنهاد میکردند تا جمله “الف بر ب قدرت دارد” جای خود را به جمله “رفتار الف علت رفتار ب است” بدهد. اما در این صورت چگونه میتوان مثلا تهدید به اعمال مجازات را بیان کرد؟ یا سلسله مراتب را چگونه میتوان مدنظر قرار داد؟ قدرت صرفا “علت اجتماعی” نیست (استیرن،1381: 79).
ب) الگوی مبادلهگرا: پیتر بلا مبادله را هم چون فعالیتی ارادی تعریف میکند که به وسیله آن شخص دیگری را مجاب میکند تا در عوض پاداشی که دریافت میکند به خواستههایش پاسخ دهد، و قدرت از مبادلهای بدون مراعات قرینه زاده میشود: شخص دارای منابع بیشتری است پس قادر است به دیگران “پاداش” دهد و از آنان آن چه را مایل است به دست آورد. دیگر زور ملزم کننده هویدا نمیشود: همه چیز ناشی از اراده صحنهگردانان است (همان: 79). اما طرح بلاو به هیچ وجه به منشا نابرابر بودن منابع نمیپردازد.
ج) الگوی “نظاممند”: به زعم تالکوت پاسونز، کل جامعه یک نظام به حساب میآید، یعنی مجموعهای منسجم و فاقد تضاد
. این نظام به خرده نظامهایی تقسیم شده است که هر یک دارای نقش ویژهاند، هم چون دنیای اقتصادی (با نقش سازگار کردن)، جهان سیاسی(که نقش آن تحقق اهداف سیاسی است)، نظام هنجاری یا فرمایشی (که نقش آن ادغام کردن است)، مدار ارزشها (که باید الگوی اساسی جامعه را حفظ کند). پول (مدار اقتصادی) هم ارز خودرا در مدار سیاسی (قدرت) و هنجاری (نفوذ) مییابد. قدرت ابزاری کارکردی است زیرا که به اهداف جمعی تحقق میبخشد، اهدافی که توسط مجموعه نظام تدوین شدهاست. پس قدرت نیازی ندارد که به خشونت دست یازد، همگان اقتدارش را تکریم میکنند. قدرت همواره مشروع است، زیرا به اهداف تحقیق میبخشد. این مشروعیت عبارت از حقی است که برای اعمال دارد و برای حفظ و صیانت قدرت کافی است تا کارایی آن نشان داده شود، یعنی قابلیت آن جهت تحقق مستمر اهداف. نمیتوان این قابلیت را به اثبات رساند مگر با ارائه نشانهها و نمادها؛ قدرت مانند پول دارای ماهیت نمادین است (همان: 80).
2-1- 3- نظریه تفکیک نقشها
تئوری دیگری که در این باره مطرح می شود تئوری تفکیک نقشهاست. این نظریه بر اساس اصل سازش ناپذیر بودن نقشهای رهبری و عاطفی است که پارسونز آن دو را از یکدیگر جدا میداند. شوهر با داشتن شغل و درآمد یک دسته از وظایف را بر عهده دارد و بر این اساس، نظام جامعه او را رهبر اصلی و وظیفه مادر را حفظ وحدت و انسجام خانواده میداند. اگر کارکردها و جهتگیری زنان و مردان در خانواده بسیار شبیه هم شود رقابت میان آنها زندگی خانوادگی را مختل خواهد کرد و نقش تعیینکننده خانواده از لحاظ استواری اجتماعی ضعیف خواهد شد. این نظریه بین خانواده و نقشهای اجتماعی ارتباط برقرار میسازد، پدر نقش «ابزاری» را ایفا میکند و مسئول برقراری تماس با جهان خارج و تامینکننده نیاز اقتصادی خانواده است، نقش مادر «بیانگر» است، زیرا اوست که مسئولیت تمام آن چیزهایی را برعهده گرفته که جنبه عاطفی و احساسی دارند براساس تئوری پارسونز، حوزه و قلمروهای قدرت در خانواده بین زن و شوهر براساس تقسیم کار و تفکیک نقشها متفاوتاست. فردی(پدر) که در خانواده نقش ابزاری دارد رهبر و مدیر اجرایی است و حوزه قدرتش به این قلمرو بازمیگردد، و فردی(مادر)که نقش بیانگری و عاطفی را دارا است به نوعی رهبرکاریزمایی است و حوزه و قلمرو قدرتش، به درون خانواده باز میگردد. به زعم این دسته از صاحبنظران تفاوتهای جنسیتی و تقسیم جنسیتی کار موجب ثبات و یکپارچگی اجتماعی شده و اعطای فرصت برابر به هر دو جنس با انسجام مثبت خانواده ناسازگار است (مینویی فر،1389: 58).
اما ژانت چافتز با بررسی ارتباط میان قشر بندی جنسیتی با تقسیم کار موجود در سطح کلان جامعه معتقد است که از طریق تقسیم کار جنسیتی است که مردان به منابع بیشتری دسترسی پیدا میکنند و همین تفاوت در منابع مادی است که موجب میشود که مردان قدرت و تسلط بیشتری بر زنانشان داشته باشند. چافتز دو نوع پذیرش در نابرابریهای جنسیتی را مطرح میکند، نوع اول که داوطلبانه است، مربوط به زنان خانهدار که فاقد شغل و درآمد هستند، و دیگری پذیرش از نوع اجباری است که زنان شاغل در سازمانها را در برمیگیرد و به اشکال مختلف بر آنها تحمیل میشود(همان: 235-236).
2-1-4- دیدگاه فمینیستها
دیدگاه فمینیسم یکی از دیدگاههای مهمی است که در مقابل نظریات کارکردگرایانی همچون پارسونز قرار گرفتهاست اساس نظریهی فمینیستها در نابرابری جنسی بر این اصل استوار است که معتقدند زنان در جامعه در موقعیت نابرابری نسبت به مردان قرار دارند. زنان به نسبت مردان دسترسی کمتری به منابع مالی، پایگاه اجتماعی، قدرت و فرصت برای خویشتنیابی در اجتماع دارند و این نابرابری نتیجهی سازماندهی جامعه است، نه این که منشا آن بیولوژیکی یا تفاوتهای شخصیتی بین زنان و مردان باشد. محور دیدگاه فمینیسم نیز تشخیص نابرابریهای جنسیتی است. براساس این دیدگاه زنان در موقعیتهای نابرابری نسبت به مردان قرار دارند اگر چه ممکن است زنان از استعداد و ویژگیهای خاص برخوردار باشند اما این دلیل تمایز دو جنس نیست و نابرابریهای موجود از سازمان جامعه سرچشمه میگیرد به همین دلیل میتوان دگرگونیهای اساسی در موقعیت زنان ایجاد کرد(ریتزر،1374: 473-474).
در حوزهی خانواده نیز فمینیستها معتقدند که اساسا خانواده به سوی برابری و تقارن نرفته است و بر این باور هستند که خانواده مکان نابرابری است، جایی که زنان مطیعاند و نقشهایشان از پیش تعیین شده است آنان براین باورند که دو ساختار بسته از تابعیت و فرمانبرداری زنان در خانواده وجود دارد(آبوت و والاس، 1383: 300).
موقعیت زنان به عنوان همسران و مادران
فرآیند جامعهپذیری در خانواده
این دو ساختار گرایش جنسیت زن و مرد را در خانواده درونی کرده، آن را به فرزندان انتقال میدهد و باعث دائمیشدن سلطهی مرد و مطیع بودن زن میشود.
شماری دیگر از اندیشمندان فمینیست، به نقش عناصر فرهنگی در تحکیم پایههای پدرسالاری توجه کردهاند. سیمون دوبوار، اسطورههای ساخته شده توسط مردان را از عوامل برجسته سلطه آنان بر زنان دانسته و حتی تعالیم ادیان را در شکلگیری این اسطورهها دخیل میداند. به نظر او، قانون گذاران، کشیشان، فیلسوفان، نویسندگان و دانشمندان، مدتهای زیادی است که تلاش کردهاند تا نشان دهند موقعیت پایینتر زنان در عالم ملکوت ریشه دارد و در زمین نیز سودمند است. ادیان ابداع شده توسط مردان، این آرزوی سلطه را منعکس میسازد(همان: 305).
کیت میلت، ریشه قدرت مردان را در ایدئولوژی پدرسالارانه جستجو میکند و باور دارد که آن از راه نهادهایی چون مدارس عالی، کلیسا و خانواده، تابعیت زنان را نسبت به مردان توجیه و تقویت میکند و در نتیجه
Leave a Reply